تنها در


 تنها

 

 

تنها و تنها

روی صندلی که از خودم تنها تر می ببینمش آرامیده ام

نشسته ام" آرام وآرام میاندیشم به زندگی بی رنگ خودم که با آه ها و آه ها لبریز شده

لبریز از اه هایی که همیشه از فکر کردن به آنها میگریختم و هنوز هم میگریزم

میگریزم از سر در گمی خودم

میگریزم از پاک نبودن نگاه کودکی به یک پروانه

میگریزم از ندیدن غنچه زرد کوچکی که زیر پای عابری سر به هوا میمیرد

میگریزم از نادیده گرفتن احساس پاک انسانها

میگریزم از پیوند هایی که نا ممکن اند

میگریزم از کودکی که با سنگی حمله میبرد به آن سگ ولگرد

ونقاشی که" تنهایی سپیدار گوشه تابلو را حس نکرد


ه

پشت سر

پشت سر نیست فضایی زنده

پشت سر فکر زمین بارانی است

پشت سربرسر دیوار بلند دریا گردیست

پشت سر خاک نشسته است بر موج" بر رود "بر یاد

پشت سر خاطره بال کلاغی است که در پیچش باد در به در در پی آواز درخت است

پشت سر موج نمیاید بر سر شنهایی که روزی تنها همدمشان هو هو وخنکای تلاطم دریا بود

پشت سر خاطره روز نگاه هم زیر گرد تدبیر مدفون است.

پشت سر دفتر فصل زمین برگ نخواهد خورد برای یک تازه

پشت سر نیست کسی در دل بیکار زمان

پشت سر اما خاطره ها میلولند

ودر خاطره ها دیدن بغض نگاه است" در ثانیه های رفتن او