آزاد




در کدامین نقطه از افکار بشر" سپید آزادی جریان دارد برای رفتن به ناممکن هایی که ممکنند؟

به راستی تا به کی باید سیب سرخ آزادی را دست نخورده نگاه داشت؟

و تا چه وقت باید در حسرت رویایی بود که در مسیرمان زیر پا میگزاریمش و در دورها جستجویش میکنیم؟

راه را پیداست و چه زلال.



ای کاش

 

 



ای کاش در جستجوی افکار زمان رویاها زنده بودند برای خسته ایی از لحظات تکرار قدمها.

ای کاش در رویای سپیدار کنار رود " جریان داشت ریشه های تبسم لحضه های بودن در آسمان یک نقاش.

در نگاه نقاش " جاری سبز " جاری رود " جاری یک لحضه محو در تماشای صدای زره زره ی گل و لای اندام یک انار " جاری سنگ " جاری رسیدن به اوج مبهم یک نگاه و جاری بود در یاد " صداقت یک گل سرخ.

 

ای کاش در ابعاد بوم زندگی جریان داشت برای ماهی "رود " بوته خار" طیف وسیع زندگی ها و زنده بود سپیدای شر شر آبشار رودی که می آید تا خنک.

ای کاش در پس دیوار های موزون و هموار" پیدا بود بوته خار بین دو سنگ.

ای کاش ریشه تشنه درخت میان شنهای داغ جان میگرفت برای سبز" ایجاد یک خنک در کاسه داغ تابستان.

ای کاش رگهای تبر تیز آزادی پر شاپرک جریان داشت و تنه چین خورده درخت ان را مینوشید تا رها.

 



خواب

 

خواب 

 

سبز یک خواب را پیداست در تاریک من

حال در اعماق چنان تاریکی هستم که " سنگ در دل کوه

ولی با سپید راه هموار است برای یک اسمان دیدن بهارها

خورشید را چنان در محو نگاه است بر زمین که در لا به لای هر سنگ جستجو میشود تا بودن زندگی.

و همین بودن زیباست در هوهوی پرواز

در تودر توی قدمهای بازیگوش پسر بچه ایی " در حال رفتن به مدرسه

و سپید راه هموار است برای دیدن سیب سرخ درخت دوست

و دوست در رسیدن به دوران دیروز در راه است " تا من تنها

تا تازگی کند امروز در دهان گس تکرار خسته های من

ومن در پی ثانیه های بعد گوش میدهم به اوازش تا دوباره شاید

دوباره شاید در مرور دیروز " مرده سنگ را بیابم تا جان دوباره او

او در آغاز دیروز با من بود" در لحظه لحظه من مرده دیروزها

قبل را گم کرده ذهن تازه در جستجوی دیدار

ودیدار رویای بازی رود میان آن سپید را میگوید

و سپید میگوید که تا رسیدن آواز سفر راهی نیست

پس سفر میباید

راه

ناپیدای راه

راه را پیداست بر من بیدار تازه دیروز

دیروزم در من پیداست " روشن تر از صدای ماهی های کنار من حال

من مسافر دیروزم

دیروز تن رویاهای آشنای او که با من بود

ومن هنوز هم در تازگی صدای سیمهای گیتارش مینوازم موسیقی دوست داشتن را برای او

مینوازم تا روح " تا جان "و تا بیدار احساس دوستی

و دوستی را مبینم که چگونه با من در مسیر یک تبسم همراه است

و ای کاش تبسم همواره جاری بود بر من زنده گذشته

و ای کاش هوای غم انگیز موسیقی جدایی در من آشکار نمیشد در لحظه وداع

و وداع "

پاره پاره کردن دفتر خوشی های نگاهایی است که جان میگرفتند تا عشق

تا بودن برای ثانیه ایی در رویای هم

در رویای قدم زدن در ابی هایی که بر ما میآیند تا راه هموار

چنان راه هموار است که در مرور من مشتاق بر رفتن " پاها خود به پیش میروند.

دیدگان را میشوید پرهای سپید همسفر

راه باید رفت و یکپارچه فریاد باید زد که :

ای مردم

در ما جاریست رنگ دوست

موسیقی احساسهای بدون نیرنگ زمان

سیب را پیداست

عشق را با ما هم صداست

رویای نشستن بر مخملی های آسمان بر ذهن ما پیداست و چه رنگین

قدم زدن در قشنگ خالهای پرپروانه را

جاریست آزاد ماهی قرمز درون دریا

جاریست سایه های خنک دشت های آزادی که به نرده بام تجلی میرسند

جاریست نگاهایی که با یک لبخند " تا ته ایوان معرفت گل سرخ می پیمایند مسیر عشق را

و همین دوست داشتن زیباست.




نیست



راه را پیدا نیست تا سفر رویا

نیست تا رویاهای مسیردوست

نیست تا انتظار قوی وحشی برای پرواز

پرواز برای رفتن به بالای نگاه

نگاه برای دیدن ستایش در ختان دور ولی عاشق بر

عشق در حسرت باران نگاه آن کاجی است که بالا میرفت از آن پسرک دیروز

پسرک دیروز بر حسرت دیدن تبسمی در درون خواب

خواب در جز جز خرده شنهای کف وجودش که به دریا میپیمایند جاریست

جاریست تا روز آشنایی

جاریست تا به وجود تکرار دوباره ایی برای ثانیه های بعد

جاریست تا تماشا

تا تماشای بلند خورشید فردا ها بر رخ زمین او

و او را پیداست برش " تبسم دیروز.